شرف نفس من گه شد قفس من به سکوت تن ندادم تا نمیرم بی کفن
توی شبهای سکوت فریاد من بود ته جنگل خواب بیــــداری رود
از غروب هراس تا صبح موعـــود تیغ خشم خلیل بر قلب نمــــرود
در عذاب تشنگی گم حسرت من بوی گندم بر دلم داغ شقایق از عذاب تلخ مردم
از کسی که مثل بختک تو شبهام انداخته سایه یه سوال ساده کردم نفرت من شد گلایه
- دوشنبه 15 دي 1399
- 1 views